0144
اون روزو هیچوقت یادم نمیره، تو پاساژ راه میرفتم تا برسی، داشتم تند تند به تراپیستم تکست میدادم که بهم بگه چه گهی بخورم. داشتم از استرس میمردم. بهم گفت برو ببینش، باید بری. یکم آرومم کرد ولی من همچنان تند تند قدم میزدم و سعی میکردم یادم نره نفس بکشم. رسیدم دم در پاساژ و منتظر ماشینت موندم. اگه میدونستی چیا تو ذهنم میگذره، نمیدونم چه ریاکشنی نشون میدادی.