تو یه برزخیَم که نه خوبه نه بد، ینی هم پتانسیل اینو داره که خوب باشه هم بد. با آرامش و حال خوب یکم فاصله دارم، احساس می کنم تقریبا تو چنگمه ولی کامل نه. احساس می کنم هرلحظه ممکنه از دستم در بره. مشتمو گره کنم که برای همیشه بگیرمش توی دستم ولی از لای انگشتام مثل آب بریزه و محو شه.

نمی دونم آینده ای که همیشه منتظرش بودم و شروعش تا آخر این تابستون اتفاق می افته، قراره همونی باشه که می خواستم یا نه. قراره همونقدری که تو ذهنم خوبه، خوب باشه، یا واقعیت با رویایی که تو سرم ساختم خیلی فاصله داره. ولی من هنوز امیدوارم. همین کافیه فعلا.